Define Appertaining To Books وردی که بره ها می خوانند

Title:وردی که بره ها می خوانند
Author:رضا قاسمی
Book Format:Hardcover
Book Edition:Special Edition
Pages:Pages: 215 pages
Published:2004 by انتشارات خاوران، پاریس
Categories:Novels. Fiction. Literature
Books وردی که بره ها می خوانند  Download Free
وردی که بره ها می خوانند Hardcover | Pages: 215 pages
Rating: 3.95 | 1330 Users | 173 Reviews

Rendition Supposing Books وردی که بره ها می خوانند

" چرا هيچ خلوت عاشقانه اي خلوت نيست. ازدحام جمعيت است در تختخوابي دو نفره؟چرا هر كسي چند نفر است، چهرهايي تماما گوناگون؟چرا عاشق كسي ميشويم اما با كسي ديگر به بستر ميرويم؟ چرا عشق جماعي ست دسته جمعي كه در آن هر كسي هر كسي را مي گ.ا.ي.د جز من كه هميشه گ.ا.ئ.ي.د.ه ميشوم؟ "




Particularize Books Toward وردی که بره ها می خوانند

Original Title: وردی که برّه‌ها می‌خوانند
Edition Language: Persian


Rating Appertaining To Books وردی که بره ها می خوانند
Ratings: 3.95 From 1330 Users | 173 Reviews

Notice Appertaining To Books وردی که بره ها می خوانند
پارسال همین موقع های تابستون همنوایی رو خوندم. با وجود نثر به شدت جذاب تمایل خودآزار گونه ای باعث میشد کش بدم قضیه رو. که اصن وقتی کتاب رو میخونم حالم یه جور خوبی بده :)) تمام شد بلاخره. آدم رو با ترس ها و کابوس ها و گذشته و هر چیزی که تلاش میکنیم تا توی گودال دفنش کنیم و خودمونو نبینیم آشتی میده. که اگر جراتش رو داری کتاب رو بخون وبرهنه بایست به تماشای خودت. آخ که من چقدرررر این مرد دیوانه رو دوست دارم!

برای من نوشتن یکی از سخت ترین کارهای دنیاست درست مثل حرف زدن. و هیچ فرقی هم نمیکند که این نوشته یک ریویوی چند خطی برای کتابی خاص باشد و یا دل نوشته ای عادی...حقیقتش سکوت را هم از همین کتابها بود که یاد گرفتم.اما امروز نمیدانم چه شده که بنا کرده ام به نوشتن. از چه خودم هم نمی دانم... ذهنم خالی است از هر گونه تعبیر و تفسیر مناسب برای این کتاب. تنها واژه ای که مدام در ذهنم رژه میرود و منتظر است تا بلکه نگاشته شود "زن" است .. زن زنان.. زنانی که دردمندند درد میکشند و دم نمی زنند.ابزارهایی که "سایز

بهم گفته بودن بعد ۱۸ سالگی اجازه دارم بخونمش. اردیبهشت ۸۸ هجده ساله شده بودم. ۶ تیر همون سال کنکور دادم. شبش رفتم کتاب رو برداشتم و تا صبح خوندمش یه کله تا تموم شد. اتفاق خوش آن روزهای سخت بود. بعدها دو سه بار دیگه از سر تا ته خوندمش و چندین و چند بار تکههایی که خط کشیده بودم رو...

من بسیار لذت بردم از کتاب. خیلی بیشتر از همنوایی و چاه بابل. مخصوصا که کتاب نسبتا بداهه نوشته شده و این یعنی رضا قاسمی نویسنده توانمندی است که قصه را توی ذهنش خوب پرورانده است.پنج ندادم چون انتظار نداشتم کتاب تمام شود آن جایی که تمام شد.ولی دست مریزاد جناب قاسمی..

پاریس هم شده بود قبرستان نقشه ای که انگار یکی تیغ برداشته بود و همینطور تکه تکه از جغرافیاش بریده بود تا فقط همین تکه ای بماند که چاردیواری آپارتمانم بود. نقطه به نقطه شهر هر جا ردی از او بود به من می گفت که او رفته است برای ابد که این تکه ها برای ابد حذف شده اند از نقشه ی شهر.از متن کتاب

میرفت و دردِ من شروع میشد. اما همينکه زخم اندکی التيام میيافت برمیگشت. میگفت هيچکس مثل تو مرا نمیفهمد. هيچکس هم مثل او مرا نمیفهميد. پس مخفيانه ادامه میداديم. اما تمامِ مدت ترس داشت مبادا کسی آشنائی ببيندمان. بعد که اين ترسها تيغ میشد و تکهتکه میبريد از روح باز تشويقاش میکردم برود. قبول نمیکرد. خسته که میشديم از پنهانکاری و ترس میرفت. اما با هر رفت و برگشت تکهی ديگری از روح من به غارت میرفت. بار آخر که رفت تازه فهميدم که هر چيز غرامتی دارد

انسان شهرش را عوض میکند کشورش را عوض میکند و کابوسها را نه. فرقی هم نمیکند سوار کدام قطار شده باشی و در کدام یک از ایستگاههای جهان پیاده شده باشی این تنها جامهدانیست که وقتی باز میکنی همیشه لبالب است از همان کابوس.

Related Post: